U kiss stories part18
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:U kiss stories part18, توسط mina

U kiss stories part18

 

كيسوپ:ا...شمايد فكر كردم ميناس گفتم يكم اذيتش كنم بخاطر ديشب!!ببخشيد!!

ياسي :خيلي خوب حالا اون ماسكو از روصورتت بردار (اي بيشعور اين ديگه چه شوخي بود)

مينا:خيلي پرويي برو اون ور ببينم به شما كه رو بدي همين ميشه

بعد يهو دونگهو از اون ور با پسرا ظاهر ميشه (اچي مچي يا نمي دونم بقيشو)

دونگهو:بهش گفتم ولي اخر كار خودشو كرد

كيسوپ:دوست داشتم قايفشون ديدني بود(كه ديدني بود؟؟؟؟)

ايدا:خيلي خوب اقاي با نمك اگه اجازه بدي ميخوايم رد بشيم

بعد كيسوپ امد اين ور و دخترا امدن بيرون

دونگهو:ا....مينا ميشه با هم حرف بزنيم؟؟؟؟

يونا:نخير (زبون بنده ايشونن)

دونگهو:تو چي ميگي؟؟؟من با مينا بودم؟؟

يونا:من زبون مينام خوب شد حالا بر

مينا:يونا تو چرا با اين بدبخت اينقدر دعوا داري؟؟(وقعا!!چرا؟؟؟)

يونا:خوشم مياد

مينا: خوشت نياد!!!!حالا چي كار داري؟؟

دونگهو:خصوصيه بيا با هم بريم تو راه برات ميگم(چشم هر چي اقامون بگه)

مينا:بريم

بعد با هم رفتن

يونا:چه خوب منو ضايع كرد(حقته)

ياسي :خوب راست ميگه تو كاراشون دخالت نكن

سوهيون:خوب اون دوتا كه رفتن بياين ما هم با هم بريم

اي جي:يونا جونم بريم

يونا:چي چي جونم زيادي رو دادم بهت ديشب فكر كنم(اين يونا شبيه خودمه)

اي جي با فرياد : واي من حوصله ندارم دوباره ناز كني ميگم بريم يعني بريم فهميدي

يونا:.اا..ا.ار...ه حالا ...چرا..داد ميزني؟؟؟بريم

بعد دخترا همرا پسرا رفتن سر كلاس

تو راه دونگهو همش تو خودش بود و اصلا حرف نميزد كه با صداي مينا به خودش امد

مينا:دونگهو....هي دونگهو رسيديم به كلاس ولي تو هنوز نگفتي چي كارم داري؟؟؟

دونگهو كهتازه به خودش امده بود گفت:ا..رسيديم ...خوب ميخواستم جوابتو بشنوم

مينا:جوابم ....اها..اون جواب خوب.....(اه بگو ديگه بگو اره بگو اره جون مينا)

دونگهو:خوب؟؟؟؟

مينا:دونگهو من فكر نمي كنم تو من به درد هم بخوريم(تو خيلي اشتباه ميكني)

دونگهو كه باورش نميشد كه بهش جواب رد دادن گفت:چي؟؟؟اخه چرا؟؟؟(به خدا اگه منم بدونم)

مينا:ببين تو يه پسر مشهوري امروز يكي رو فردام يكي ديگه رو دوست داري ولي من مي خوام با يكي باشم كه واقعا دوسم داشته باشه و خوب فكر نمي كنم اون تو باشي.

دونگهو:اولا نفس بگير ..دوما اصلا اين طوري نيست من واقعا دوست دارم خواهش ميكنم رو فكر كن

مينا:من بايد برم كلاسم شروع شد (چه خوب پيچوندم)

بعد سريع رفت تو كلاس دخترا هم امدن تو كلاس

پسرا هم رفتن كلاس خودشون(نميشه كه هميشه با هم باشن)

كلاس دخترا

كيميا كه كنار مينا ميشست كيفشو ولو كرد رو صندلي بعد خم شد رو ميز و رو به مينا گفت:

خوب نگفتي شيطون اين دونگهو ازت چي ميخواد؟

مينا:بعدا برات ميگم الان همه ميان ميخوان بدونن چي شده

تو كلاس ايدا همش سرش تو گوشيش بود و داشت با ايلاي اس ام اس بازي ميكرد

مينام تو فكر بود ياسي هم تو فكر اين بود كه امشب قراركه با سوهيون قرار داره چي بپوشه(اينا چرا هر كاري ميكنن ما بعد دوسال ميفهميم)

سوگندم كه سخت به حرفاي معلم گوش ميداد كيميام بيكار رو ميز ولو شده بود و مثل مينا تو فكر بود

يونام همش از اين كه ميخواد حال اي جي بگيره حرف ميزد

حالا پسرا

پسرام مثل هميشه رفتن تو يه كلاس كه ديدن همه دخترا خراب شدن سرشون و اوپا اوپا مي گفتن

بلاخره بعد كلي زحمت رفت اخر كلاس نشستن كوين هم كه كنار دونگهو نشسته بود رو كر بهشو گفت:چي شد بچه تونستي اخر مينا رو مخ كني؟؟؟

دونگهو:خفه شو كوين حوصله ندارم

بچه پرو جمع هم ايلاي كه جلوي دونگهو بود برگشت گفت:نه جئي قبول كرد يا نه؟؟؟

دونگهو :نه

پسرا:نه

دونگهو:اره

پسرا:اره

دونگهو :اره...نه منظورم اينه كه گفت نه

هون:چرا؟؟؟

دونگهو:گفت من امروز عاشق اونم فردا عاشق يكي ديگه از جور چيزا

كيسوپ:خوب راست ميگه

ايلاي:فكر نميكردم انقدر باهوش باشه

دونگهو :مهم نيست من دست بردار نيستم

كوين :ببين برام مهم نيست كه ميخواي با كي دوست بشي ولي مراقب باش شهرت گروه به خطر نندازي

دونگهو:چشم اقا معلم شما برو به كيميا جونت بچسب به ما كاري نداشته باش

كوين:برو بابا

بقيه روزم دخترا مشغول كاراشون بودن پسرا اينقدر دورشون دختر بود وقت نكردن برن پيش اونا

 

شب دخترا همه تو اتاقشون بودن ايدام پاي تلويزيون با بسته چيپس نشسته بود و مثل بچه كوچولوها

چيپس ميخورد(واقعا همين طوره سسم ميريزه روش قيافش ديدنيه)

همون موقع كيميا از اتاق امد بيرون يه نگاه به ايدا ميكنه

ايدا:چيه؟؟؟

كيميا:اين چه جور مدل خوردنيه بچه دوساله كه نيستي

ايدا:به تو چه مگه تو درس نداري برو تو اتاقت بابا

كيميا:باشه ...ياسي كجاس؟؟؟(باز اين گم شد)

ايدا: يه ساعته جلو اينه داره با خودش ور ميره امشب با سوهيون قرار داره

كيميا:كه اين طور

بعد يه نگاه ديگه به ايدا كردو بدونه هيچ حرف رفت در اتاق مينا

تققققققققق

مينا:بيا تو

كيميا:شب بخير چي كار ميكني؟؟؟

مينا:هيچي تكليف فردا رو مي نويسم(من تو اين داستان خيلي درس خونم شدم)

كيميا:اوكي..

مينا:چي كار داشتي؟؟؟

كيميا: امدم جزوهاي درس امروزو ازت بگيرم اخه اصلا به درس توجه نكردم

 مينا:ديدم ...اونجان رو ميز برشون دار

كيميا رفت سمت ميز جزوه ها رو برداشت بعد رفت رو تخت كنار مينا نشست

كيميا:مينا؟؟؟(زهر مار اين يه چيزي ميخواد)

مينا:چيه؟؟؟

كيميا:نظرت درباره ي كوين چيه؟؟

مينا كه سرش تو كتاب بود سرشو از تو كتاب برداشت به كيميا نگاه كردو كتابشو بست

يه نفس عميق كشيد

مينا:خوب به نظرم من كوين پسر خوبيه

كيميا:يعني به درد دوستي ميخوره؟؟؟

مينا:چيه بهت پيشنهاد داده؟؟(بادا بادا مبارك بادا ايشالله مبارك بادا)

كيميا:نهههه....فقط خواستم نظرتو بدونم(تو هم هي منو ضايع كن)

مينا:خوب تا اونجايي كه من ميشناسمش پسر خوبيه به درد دوستي ميخوره

كيميا:راستي...ا..نگفتي ..دونگهو ...تو ... چي شد؟(يعني اگه يه معلم ادبيات بخواد داستان منو بخونه

سكته ناقص كه نه كامل ميزنه الان اين جمله حرف ربطش كو؟؟؟)

مينا:خوب اگه قول بدي به دخترا نگي بهت ميگم

كيميا:قول مينا جونم قول

مينا:باشه بابا .........خوب راستش....ازم...خواست....... باهاش........ دوست بشم؟؟؟؟

كيميا:...............

مينا:كيميا؟؟؟بعد دستشو جلو صورت كيميا تكون داد

كيميا:باورم نميشه تو چي گفتي؟؟؟

مينا: خوب اولش جواب ندادم ولي بعدش گفتم نه!!(ديوانه )

كيميا:چرا؟؟؟؟

مينا:به خودش نگفتم ولي خوب ما خيلي فرق ميكنيم 1-اون يه جايي بزرگ شده كه داشتن دوست پسر

يا دوست دختر بد نيست2- من امدم اينجا كه درس بخونم3- بلاخره بايد برگردم پيش خانوادم

3- و نمي خوام وقتي دارم برميگردم عاشق دونگهو باشمو نتونم تركش كنم

كيميا:خوب همه اينا درست ولي چرا دوباره گفتي سوما؟؟؟

مينا:خوب چون بهم ربط داشتن

دينگ دينگ

صداي در بود

ياسي با يه حالت پريشون از اتاق امد بيرون

ياسي:واي امد؟؟؟(واي مامانم اينا)

ايدا:بدو بدو اقا دامادو منتظر نزار

ياسي:خفه شو

بعد با يه لبخند رفت سمت در و در باز كرد

 


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت0:32---21 مهر 1391
راست میگن این قدر قشنگ مینویسی به خدا نفهمیدم کی تموم شد قسمت بعد رو زود بزار بوسسسپاسخ:خيلي ممنون باشه

laleh
ساعت0:50---20 مهر 1391
خب تقصیر خودته داستان قشنگ مینویسی این اندازه به نظرمون کم میادپاسخ:mer30 azizam

laleh 
ساعت0:20---20 مهر 1391
مینا جون خیلی قشنگ بود خسته نباشی

};-

ولی کم بودپاسخ:مرسي بابا دستم شكست انقدر تايپ كردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: